کربلا، حس عجیبی دارد که هر کسی رفته باشد آن را درک میکند! به همین دلیل است که میگویند: ”بیچاره کسیکه حرم را ندیده و بیچارهتر آن کسیکه حرم را دیده“.
خاطرههای خوش برای آدم، خاطرههای عجیبی میشوند و به همین خاطر کربلا رفتن، از لحظهی اولِ سفر تا ثانیههای آخر خاطره هست.
از لحظهای بگویم که میخواهی از مرز رد شوی و ترس و لذت عجیبی توی دلت هست و یا شوق دیدن بینالحرمین.
پیادهروی که خاطراتش جدایِ از همه است. از آبهای لیوانی و استریلیزه گرفته تا فلافلهای عربی. از خوراک لوبیا تا قیمهی نجفیها.
از پیادهروی پیرمردها و پیرزنهایِ کمر خمیده تا کسی که معلولیتی دارد و به عشق امام حسینعلیهالسلام توی این جاده قدم گذاشتند.
تکتک ثانیههای این سفر معنویت خاصی دارد و حس و حال عجیبی را به آدم الغا میکند، طوری که حاضر نیستی با تمام سفرهای عالم عوضش کنی.
آدم توی این سفر هیچ برنامهریزی نمیتواند، داشته باشد؛ چون ارباب خودش ما رو میبرد و میآورد.
سختی توی این سفر هست، اما به جان خریده میشود، آن وقتی که به یاد رقیهی سه ساله میاُفتی.
اسمش همراهش است، “کرب و بلا” یعنی سرزمین بلا؛ ولی عشق امام حسینعلیهالسلام این سختی را از بین میبرد.
از بغض لحظهی آخر سفر هم که نگویم که دلت را به آتش میکشد تا بیایی، وداع کنی با حضرت.
?نقل خاطره از : A.Karimi
[جمعه 1399-06-28] [ 07:46:00 ق.ظ ]