پنج سال بود که خدا را شکر مامان و بابا برای پیادهروی اربعین به کربلا میرفتند. هر چه به من اصرار میکردند که تو هم بیا تا برویم به خاطر درس و مدرسه و امتحان نمیرفتم و تویِ خانه میماندم؛ ولی نمیدانستم که چه موقعیتهای نابی را از دست دادهام. تا اینکه سال گذشته دلم شکست و با تلاشهای مادرم و برادرم من هم راهی کربلا شدم. یک حس خیلی خوبیست. یک حسی که تا احساسش نکنی نمیفهمی بقیه چه میگویند. وقتی وارد خاک عراق شدم قشنگ این حس رت با تمام وجودم لمس کردم. تازه امسال حال خانوادهام را درک میکنم که همان روزی که از کربلا به خانه میرسیدند، آرزو میکردند که سال دیگه هم بتوانند به کربلا بروند.
?فاطمه ابدال
[جمعه 1399-07-11] [ 08:56:00 ب.ظ ]