اولین باری بود که پیاده‌روی اربعین قسمتش شده بود. خانم آرام، صبور و متینی بود. اهل گله و شکایت که هیچ اصلا اهل صحبت کردنم نبود. دقیقه‌ی نود آمدنش را امضا کرده بودند. با اتومبیل یکی از آشنایانش خودش را به اتوبوسمان رسانده بود.

در نجف، آن دو روزی که در جوار حرم امیرالمومنین‌علیه‌السلام پناهنده شده بودیم یک کمی مُهر لبانش باز شده بود و صحبت می‌کرد. تصمیم بر پیاده‌روی که گرفتیم، چون تعداد نفراتمان بالا بود به گروه‌های چهار نفره تقسیم شدیم. اتفاقا ایشان هم تویِ گروه ما بود. همان ساعات اول پیاده‌روی گفت کفشهایم راحت نیست و اذیتم می‌کنند. یکی از همراهانمان به او پیشنهاد داد تویِ کفشش، کفی بگذارد. کفیِ اضافه گذاشتن همان و تاول زدن پشتِ پایش همان!

 گفتم: ”عزیزم می‌خوای پشت کفشت رو بخوابونی تا تاولات کمتر اذیتت کنه؟
طفلی پذیرفت و همین کار را کرد. چند تا عمود بیشتر جلو نیامده بودیم که دیدم نشست رویِ صندلی. با هم گروهی‌ها دوره‌اش کردیم که چی شده؟!

در حالی که همچنان ساکت بود و داشت جوراب‌هایش را به زحمت از پایش در می‌آورد، آرام گفت کالسکه‌ای که پشتِ سرمان در حال حرکت بود زد پشتِ پام!

آخ آخ آخ! بله! تاول‌ها ترکیده بودند و خونابه جاری شده بود. به سختی با پَکهایی که داشتیم پانسمانش کردیم و راه افتادیم. با زحمت راه می‌رفت. ما هم برای اینکه با او همدردی کنیم آرام آرام قدم برمی‌داشتیم و دم بر نمی‌آوردیم.

در همین اثنا یکی از بچه ها با زرنگیِ فراوان از جاده رفت پایین تو بیابونهای اطراف. ما که باچشم دنبالش می‌کردیم، دیدیم خم شد و فاتحانه یک چیزی را برداشته و به سمت ما می‌‌آید.

بله! یک تکه چوب پیدا کرده بود و با خوشحالی گفت: ”بیا عزیزم اینو عصا قرار بده تا بتونی بهتر راه بری“.

دم‌دم‌هایِ غروب شد و رسیدیم به موکبی که تویش نماز جماعت برگزار می‌شد. نماز را خواندیم و داشتیم آماده می‌شدیم برای استراحت که دیدیم تازه وضو گرفته و لنگان لنگان به سمت ما می‌آید. با نگاه همراهیش کردیم تا آمد و کنارمان نشست.

پرسیدیم چطوری؟ زخم پات بهتره؟ یک دفعه دستش را باز کرد و با کمال تعجب دیدیم تمام انگشت‌های دستش به خاطر گرفتن عصای نتراشیده پر از تاول شده! دیگه مراعات هیچی را نکردیم و صدای خنده‌مان بلند شد بطوریکه خودش هم در اوج درد و زخم فقط می‌خندید و اشک از چشماش جاری بود. تا آخر سفر این ورد زبان‌هایمان شده بود که ”اگه کاری داشتید از این گروه کمک بخواهید“.

 

?خاطره از زهرا واهبی

 

موضوعات: خاطرات زائر اربعینی؛ زهرا واهبی  لینک ثابت



[یکشنبه 1399-07-13] [ 06:58:00 ق.ظ ]