قدم‌های عاشـ ـقی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   




قدم‌هاے عاشـ ـقے

⊱♥⊱╮ღ꧁ بســـ ــم رب الحسیــــن ꧂ღ╭⊱♥≺ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میلیونها عاشقـے کـہ در طریق‌ الحسیــــن، قدم‌ زنان خود را بہ بین‌الحرمین مےرسانند هر کدام داستانے شنیدنے براے خود دارند که وجہ مشترک همہ‌ے آن‌ها جاذبہ‌ے عشق حسین است. اینجا دفترےست براے ثبتِ خاطراتِ فراموش‌نشدنےِ اربعین. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی‌برداری از «خاطرات» با ذکر منبع بلامانع است.






بیشتر خوانده شده‌ها





اوقات شرعی

امروز: دوشنبه 10 اردیبهشت 1403
اوقات شرعی به افق:
  • اذان صبح اذان صبح:
  • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
  • اذان ظهر اذان ظهر:
  • غروب آفتاب غروب آفتاب:
  • اذان مغرب اذان مغرب:
  • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی:




  • کاربران آنلاین

  • زفاک
  • انانه
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)


  •   خادم حرم   ...

     

    اربعین؛ چه حس و حال عجیبی! اصلا قابل وصف نیست!
    تا کسی خودش نره، نمی‌تونه درک کنه. ان شاالله قسمت همه بشه. من دو سال اخیر رفتم. سال اول دعوت خود آقا بودم، چون همسرم به شدت مخالف بودند؛ اما خود حضرت راضیشون کردند.

    مهمتر اینکه دفعه‌ی اولی که کربلا رفتم، اربعین بود. خیلی‌ها گفتند: دفعه‌ی اول اینجوری نرو، نمی‌تونی زیارت کنی… ولی من که هیچ برداشتی از اربعین نداشتم و فقط سختی‌هاش را شنیده بودم، نیت کردم و گفتم به یاد “حضرت زینب” که خیلی سختی کشیدند، منم میرم و اتفاقا خیلی خوب زیارت کردم و سختی نداشت؛ همه‌اش لذت بود.

     

     

    یکی از بهترین خاطراتم اینه که توی راه مدام به امام حسین‌علیه‌السلام می‌گفتم: “من دوست دارم خادمی حرمتون را بکنم؛ یعنی میشه؟!” خیلی ازشون می‌خواستم. یک بار که رفتم زیارت، دیدم یکی از خدام داره پایین ضریح را تو اون ازدحام و شلوغی جارو می‌کنه. یک لحظه به ذهنم اومد که کاش من می‌تونستم این کار را انجام بدم. رفتم و ازش خواهش کردم، اجازه بده منم جارو کنم. ولی قبول نمی‌کرد. خیلی اصرار کردم… قبول نکرد؛ تا اینکه دیدم یه خادم دیگه اومد کنارم و فارسی باهام حرف زد. فهمیدم ایرانی هستند. از خواسته‌ی من باخبر شد و رفت با همکارش صحبت کرد. اولش قبول نمی‌کرد. اون خادمِ ایرانی خیلی بهش اصرار کرد، اونم قبول کرد.

    تو اون لحظه‌ای که دو تا خادم داشتند صحبت می‌کردند من یک نگرانی خاصی داشتم. نمی‌دونم؛ یه حس عجیبی بود که آخرش چی میشه؟ چشمم به چشماش بود تا ببینم چی میشه! وقتی با چشماش بهم اشاره کرد که بیا اجازه‌اش را گرفتم، انگار دیگه رو پاهای خودم راه نمی‌رفتم، سریع رفتم سمت ضریح؛ جارو را بهم دادند و منم شروع کردم پایین ضریح را جارو کردن… اون لحظه از شدت هیجان و خوشحالی تمام بدنم داشت می‌لرزید و همزمان گریه و خنده‌ از روی خوشحالیم یکی شده بود…

    چه لحظه‌ی خوبی بود. اصلا حس و حالی که داشتم قابل توصیف نیست. هر وقت یادش می‌اُفتم دوباره همون حس بهم دست میده.
    خدا قسمت همه کنه، اربعین پای پیاده حرم…   

     

    نقل خاطره از خانم علی‌نقیان

    عکس از یارمهـــدی

     

    موضوعات: خاطرات زائر اربعینی؛ بانو علی‌نقیان  لینک ثابت



    [جمعه 1399-06-21] [ 08:46:00 ق.ظ ]





      خاطرات شیرین   ...

     


     

     

     دوباره دلتنگ می‌شی، یاد لحظه‌های شیرینت می‌افتی؛ یاد آماده شدنت؛ اصلاً روز شماری می‌کنی…

    من که خاطراتم را می‌نوشتم… از کلاس به خونه هندزفری می‌ذاشتم و گوش می‌دادم: ”پشت سر مرقد مولا، روبرو جاده و صحرا…“

    از هر فامیل چندین نفر عازم بودند. زنگ می‌زدند، حلالیت می‌طلبیدند و آماده رفتن می‌شدند. دل ما هم به دنبالشون راهی می‌شد. قلبمون تندتر می‌زد، چون چند روز بعدش ما هم عازم بودیم… اصلا باید بری تا حال دلت یک حس خوب و پُر از آرامش رو بچشه.

    دم مرز یه نگرانی خاصی داری. ”نکنه که نتونم، برم اون طرف؟!“

    دوباره تو دلت میگی: ”آقا جان من می‌خوام بیام حرمت.“

    از مرز که رد می‌شی خدا را شکر می‌کنی. تو اون شلوغی جمعیت راه رو شروع می‌کنی. همه جور آدمی هستند. پیر و جوون، عرب و ایرانی…

    کاظمین، سامرا و نجف…

    اسم نجف که میاد، دلت پر میکشه و می‌ره ایوان طلا. حرم آقا امیرالمومنین‌علیه‌السلام یک اُبهت عجیبی داره؛ (نمی‌دونم شما هم همین حس رو دارید یا نه؟!) ولی در عین حال مهربونی خاصی هم داره.

    تو پارکینگ طبقاتی یه جایی برای استراحت کنار بقیه زائرا پیدا می‌کنی. به آقا سلام می‌دی؛ یه سلام از راه دور… جمعیت آنقدر زیاده که نمی‌شه وارد حرم شد…

    می‌ری تو جاده‌ی نجف به کربلا. با همه‌ی زائرا همراه می‌شی و دلت دنبال امام زمان می‌گرده. اینجا همه حواسشون به همدیگه‌ست… ایثار و مهر و محبت رو باچشمات می‌بینی…

    دوباره هندزفری می‌گذاری و زمزمه می‌کنی: “پشت سر مرقد مولا، روبرو جاده و صحرا، بدرقه با خود حیدر، پیش رو حضرت زهرا…”

    ولی امسال تمام این لحظات شیرین برات خاطره شده؛ اما همچنان دلت دنبال امام زمانه…

     

    نقل خاطره از mahdi.y.a.r

    عکس از یارمهـــدی

     

    موضوعات: خاطرات زائر اربعینی؛ mahdi.y.a.r  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1399-06-19] [ 03:53:00 ب.ظ ]





    1 2 3 5

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    ⊱♥⊱╮ღ꧁ بســـ ــم رب الحسیــــن ꧂ღ╭⊱♥≺ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میلیونها عاشقـے کـہ در طریق‌ الحسیــــن، قدم‌ زنان خود را بہ بین‌الحرمین مےرسانند هر کدام داستانے شنیدنے براے خود دارند که وجہ مشترک همہ‌ے آن‌ها جاذبہ‌ے عشق حسین است. اینجا دفترےست براے ثبتِ خاطراتِ فراموش‌نشدنےِ اربعین. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی‌برداری از «خاطرات» با ذکر منبع بلامانع است.