اربعین؛ چه حس و حال عجیبی! اصلا قابل وصف نیست!
تا کسی خودش نره، نمی‌تونه درک کنه. ان شاالله قسمت همه بشه. من دو سال اخیر رفتم. سال اول دعوت خود آقا بودم، چون همسرم به شدت مخالف بودند؛ اما خود حضرت راضیشون کردند.

مهمتر اینکه دفعه‌ی اولی که کربلا رفتم، اربعین بود. خیلی‌ها گفتند: دفعه‌ی اول اینجوری نرو، نمی‌تونی زیارت کنی… ولی من که هیچ برداشتی از اربعین نداشتم و فقط سختی‌هاش را شنیده بودم، نیت کردم و گفتم به یاد “حضرت زینب” که خیلی سختی کشیدند، منم میرم و اتفاقا خیلی خوب زیارت کردم و سختی نداشت؛ همه‌اش لذت بود.

 

 

یکی از بهترین خاطراتم اینه که توی راه مدام به امام حسین‌علیه‌السلام می‌گفتم: “من دوست دارم خادمی حرمتون را بکنم؛ یعنی میشه؟!” خیلی ازشون می‌خواستم. یک بار که رفتم زیارت، دیدم یکی از خدام داره پایین ضریح را تو اون ازدحام و شلوغی جارو می‌کنه. یک لحظه به ذهنم اومد که کاش من می‌تونستم این کار را انجام بدم. رفتم و ازش خواهش کردم، اجازه بده منم جارو کنم. ولی قبول نمی‌کرد. خیلی اصرار کردم… قبول نکرد؛ تا اینکه دیدم یه خادم دیگه اومد کنارم و فارسی باهام حرف زد. فهمیدم ایرانی هستند. از خواسته‌ی من باخبر شد و رفت با همکارش صحبت کرد. اولش قبول نمی‌کرد. اون خادمِ ایرانی خیلی بهش اصرار کرد، اونم قبول کرد.

تو اون لحظه‌ای که دو تا خادم داشتند صحبت می‌کردند من یک نگرانی خاصی داشتم. نمی‌دونم؛ یه حس عجیبی بود که آخرش چی میشه؟ چشمم به چشماش بود تا ببینم چی میشه! وقتی با چشماش بهم اشاره کرد که بیا اجازه‌اش را گرفتم، انگار دیگه رو پاهای خودم راه نمی‌رفتم، سریع رفتم سمت ضریح؛ جارو را بهم دادند و منم شروع کردم پایین ضریح را جارو کردن… اون لحظه از شدت هیجان و خوشحالی تمام بدنم داشت می‌لرزید و همزمان گریه و خنده‌ از روی خوشحالیم یکی شده بود…

چه لحظه‌ی خوبی بود. اصلا حس و حالی که داشتم قابل توصیف نیست. هر وقت یادش می‌اُفتم دوباره همون حس بهم دست میده.
خدا قسمت همه کنه، اربعین پای پیاده حرم…   

 

نقل خاطره از خانم علی‌نقیان

عکس از یارمهـــدی

 

موضوعات: خاطرات زائر اربعینی؛ بانو علی‌نقیان  لینک ثابت



[جمعه 1399-06-21] [ 08:46:00 ق.ظ ]