ما به کربلا رفته بودیم.
بابا جانِ من، برایِ من یک پرچم خریده بود.?

من پرچم را به بابا جانم دادم و رفتم پیشِ مامان اینا.
یک‌دفعه من گم شدم. ?
ما سر عمود ۲۰۲ وعده کرده بودیم.
من رفتم تا به یک موکبِ کبابی رسیدم. ?
یک عدد کباب خوردم و بعد دوباره راه افتادم تا به عمود ۲۰۲ رسیدم.
همه آنجا بودند.?

 

نقل خاطره از پسر گلمون آقا مهدے، ۸ ساله

اینم دستخط آقا مهدے

 

موضوعات: بدون موضوع, خاطرات زائر اربعینی؛ آقا مهدے  لینک ثابت



[یکشنبه 1399-06-23] [ 05:48:00 ب.ظ ]