واقعا اربعین نرفتن خیلی سخت است. من حدود ۹ سال به لطف خدا زائر اربعین بودم، آن هم تنهایی؛ از آن موقعی که کسی اربعین را نمیشناخت و زائران ایرانی حدود ۲۰ هزار نفر بودند، تا سال گذشته که سه میلیون ایرانی زائر اربعین بودند. هر سفری هم دوبار پیاده میرفتم، یک بار از نجف تا کربلا و یک بار هم از حله یا از بغداد به کربلا.
در این سفر چیزهای مختلفی دیدم. از دوبار بمبگذاری در چند متری خودم تا شفا گرفتن بیماران. از همراهی و دوستی با مردم کشورهای دیگر تا میزبانی عراقیها و دوستی با آنان. از سیاستمداران و بزرگان تا ادیان و مذاهب دیگر که هر کدام خاطره و حرفهایی نانوشته است. این اواخر خودمان موکب سیار داشتیم و موکبداری میکردیم و مسئولیت پیدا کردم.
بهترین خاطرهام از اربعین مربوط به سفر اولم است. تنها بودم. تقریبا ایرانیها خیلی کم بودند و جایی برای اسکان نداشتم. خیلی میترسیدم. خانوادهام از اینکه تنها به سفر میروم خیلی نگران بودند. بطور معجزهآسایی با کولهپشتی وارد حرم شدم و سه روز در حرم و روبروی ضریح مهمان خود امام حسینعلیهالسلام بودم و حتی شبها روبروی ضریح نشسته میخوابیدم. هیچکس هم مُتعرض کیف بزرگ من و خودم نبود. سه روز مهمان خاص حضرت بودم.
آن روز که خودم را محتاجتر دیدم و هیچ امیدی نداشتم و مادرم با ترس من را به اولین سفر فرستاد و هیچ تجربهای هم نداشتم و خودم را سپردم به آقا، بهترین سفر من شد. سالهای دیگر که باتجربه خودم و همراهی مردم و مساعدت دولتها بود دیگر این خاطرات رخ نداد…
نقل خاطره از استاد سید محمدرسول موسوی
عکس از یارمهـــدی
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
[شنبه 1399-06-22] [ 09:17:00 ق.ظ ]